دركارخانه اي دريك منطقه تأسيساتي،هنگامي كه زنگ
نهاربه صدا درمي آمد،همه كارگران دركنارهم
مي نشستندونهارميخوردند.همواره يكي ازكارگرهابا
نوعي يكنواختي تعجب آور،بابازكردن بسته نهارش
شروع به اعتراض ميكرد:اَه!لعنتي!من ازكالباس
!متنفرم!اميدوارم ساندويچ كالباس نباشه
اوهرروز بلااستثنا ازساندويچ كالباس شكايت داشت
وازخوردن آن درعذاب بود.تا اينكه
بعدازمدتها،سايركارگران از اين حالت او به ستوه
آمده،يكي ازآنان به زبان آمدكه:مردحسابي،توكه
اين همه ازكالباس متنفري چرا به همسرت نميگي يك
ساندويچ ديگه برات درست كنه؟!!!ا
منظورت ازهمسرچيه؟!!!من متأهل نيستم!من خودم-
!ساندويچهامو درست ميكنم
نتيجه:درحالي اززندگي خودمي ناليم وهرروز،مدام ازسختي ها و
رنجهاي زندگي شكايت ميكنيم،كه تمام شرايط حاكم برزندگيمان حاصل اعمال،تفكرات،وتصميمات
خودماست!اين قانون الهي است كه هيچ كس غيرازخودما نبايد و نمي تواند براي ماتعيين تكليف كند!ماخود ساندويچهاي زندگيمان رادرست ميكنيم!اگرازكيفيت آن ناراضي هستيد،به جاي مقصرشناختن سرنوشتتان،تصميم قاطع بگيريدوآن راآنطوركه ميخواهيدبسازيدوازآن لذت ببريد!حتي اگراحساس ميكنيد كساني دارند زندگي شمارا تحت تأثير خود،به آنچه نميخواهيد مي كشانند،بدانيدكه اين نيزاجازه اي است كه
!ازسوي شمابه آنهاداده شده